مدح و شهادت امام رضا علیهالسلام
ای بـه تـولّای تـو کـمـال ايـمـان رضا! مهر تو در جسم دين خوبتر ازجان رضا! زائـر قـبرت بَـرَد فخـر بـه بيتالحـرام سائل کويت کـند ناز به سـلطان، رضا! مـور اگـر خـرمـن بـذل تـو را بـنگـرد دانه نميگيرد از دسـت سلـيمان رضا! اگـر بـخـوانـی مـرا و گـر برانـی مـرا نميروم از درت، قـسم به قرآن رضا! عـالـم امکـان بـود نـگـيـن انگــشـتـری مـزار تـو خـاتـم عـالـم امـکـان رضـا! مؤمن اگر آورد طاعت سلمان به حشر بـدون مـهـر شما نيست مسلـمان رضا! به عرش کرد افتخار به فرش داداعتبار رسيد تا پـای تـو به خاک ايران رضا! رواسـت روحالاميـن فـشاند از آسمـان به پای زوار تـو لالـه و ريـحان رضا! عـجـب نـدارم اگـر نـاز به جنّـت کـنـد اگرتو چشم افکنی به روی شيطان رضا! حـرام دانـم اگــر در حــرم قـــدس تــو به لب برم نامی از روضه رضوان رضا! جمال حق ديدنی، نيست ولی ديدنيست به روی تو طلعت خدای منـّـان رضا! بـدون مـهــر تـو گـر نـام خـدا را بـرم قــسم بـه ذات خـدا ندارم ايـمان رضا! هـر آن که يکبـار شـد زائـر درگـاه تو تو ميکنی بازديد سه بار از آن رضا! زائـر قـبـرت اگـر پای نهـد در جحـيـم جحيم را ميکند روضه رضوان رضا! دُر ز دهـن سفتـهام مـدح تو را گـفتهام کز نـفسم ريخـته لؤلؤ و مرجان رضا! زائـر خـود را کنـی بـدرقـه تـا کـربـلا بلکه شوی زائرش ازره احسان رضا! نيـسـت تـعـجـب اگـر در قــدم زائـرت خار شود لاله و خـاک، گـلستان رضا! باز شـود بررويش هشـت در باغ خُـلد کافر اگر روکـند سوی خراسان رضا! گر تو پناهش دهی ور تو نگـاهش کنی نـاز به يـوسف کند گرگ بيابان رضا! در حـرم قـدس تـو ای پــسـر فـاطـمـه جـای گـل آوردهام نامه عصيان رضا! گريه کنـم زار زار بلکـه نصيبـم شـود درحرمت جان دهم با لب خندان رضا! نالـه و آهـم بـبـيـن درد گــنـاهـم بـبـيـن نيست مرا بهتر از عفو تو درمان رضا! روز قيامت کجا دامن ودستم تهيست؟ من که شما را شدم دست به دامان رضا! با همه جرم و گنه گر تو شفيعـم شوی روز قيـامت کنـم نـاز بـه غفران رضا! آه که زد قـاتـلت شعلـه به جـان و دلت آب شـدی همچنان شمع فروزان رضا! ديده به در دوخـتی، سوختی و سوختی شد نفست در جگر آتش سوزان رضا! گـرچه نشـد پيکـرت طعمـه شمشيـرها در جگـرت داشتی زخم فراوان رضا! گرچه تنت آب شد در تب و در تاب شد وقت شهادت نبود کام تو عطشان رضا! کشـت تـو را ميزبـان آه کـه عـبـاسـيان خوب نگه داشتند حرمت مهمان رضا! رفـت فـرو بارهــا در جگـرت خارهـا يافت به خون جگر عمر تو پايان رضا! ای همه را دستگير چشم ز«ميثم» مگير کآمده اين بينوا بر تو نواخوان رضا! |